دست او ایا نخواهد چید
سیب را از شاخه امید
نو نهال مهر را پربار
چشم او ایا نخواهددید ؟
نه نخواهددید
دست او از شاخه امید
میوه شیرین نخواهد چید
باز می گردد دریغا بازگشت او
نیشخند دره ها را تاب نتواند
پیش طعن کوهها از شرم گشتن اب نتئاند
باز می گردد و می خواند
دره ای آغوش بگشوده
جاودان آغوش بگشوده
انتظارت چیست ؟
کارت چیست ؟
هان پذیرا می شوی این عابر آواره را در خویش ؟
این پریشان خورده سر بر سنگ را دلریش ؟
دره ایا این پریشان را ز درگاهت نمی رانی ؟
جاودان در گرمی آغوش خاموشت نمی خوانی
؟دره خاموش است
دره سر تا پای آغوش است
و سکوتی سرد و صامت در فضا گسترده سنگین بال
ناگهان پژواک وای مرد در دره طنین افکند
جغد زد شیون چرخ زد کرکس
دره زد لبخند